کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

به امپراطوری ما خوش آمدید

عکس های 21 ماهگی گل پسری

سلام گلم. خوبی؟ عکسهای 21 ماهگیتو آوردم. دیگه داره زمستون هم از راه میرسه و هوا سرد شده. کاپشن سیسمونیتو در آوردم تا بپوشی. خیلی هم بهت میاد و قلقلیت میکنه...     اینجا تو راه جاده کندوان هست که داشتیم میرفتیم تهران مامان کار داشتم... لالای 21 ماهگی... حالا ورزش...دستا بالا...دستا پایین... عشق نونی. به نون میگی نانا... به سه چیز میگی ما. یکی ماست،ماشین و ماهی. رنگ آبی رو خوب میگی. زرد رو هم فقط میگی زً. وقتی تلویزیون دعا میخونه یا اذان میگه میای منو صدا میزنی که بیا ببین. خودت هم میشینی گوش میدی...الان یاد گرفتی از صندلی بالا میری. یعنی اگه یادمون بره که صندلی نهارخوری رو زیر ...
17 دی 1393

پسر بیست من 20 ماهگیت مبارک

کیان مهربان این روزها ......همان فرزندی است که همیشه آرزویم داشتنش بوده......شیرین و دوست داشتنی ،گاهی وصف نشدنی.....صبحها با زمزمه های کودکانه اش بیدار میشوم .......و شنیدن این کلمه آرزوی هر روزم است "ماما ماما"......و من مست شنیدن این همه محبتهای کودکانه اش .....مراسم چلاندن و بوسیدن و خنداندش را اجرا میکنم.....توده سلولی کوچکی که 40 هفته طول کشید تا موجودی شود بس دوست داشتنی و شیرین ،اکنون بیست ماهه ایست که قلب و جانم از اوست...اندیشمندی که هر روز از داشتنش افتخاری نصیبم است .....                                 سلام گل پسری. خوبی قشنگ...
10 آبان 1393

آنانکه خاک را به نظرکیمیا کنند، آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند...

پسر شیرین مامان در مقطعی از تاریخ زندگی بشر حادثه ای شورانگیز اتفاق افتاد که باعث شد تاثیر زیادی تا عصر حاضر به جای بگذارد و قریب به 14 قرن است که مسلمانان شیعه یاد آن حادثه غم انگیز را زنده نگه داشته اند چراک ه زمان ثابت کرده که این حادثه دارای آثار و برکات غیر قابل انکاری بوده است که تقریبا همه ما معتقدان این معجزات و برکات را در زندگیمان تجربه کرده ایم. پسر خوبم شرکت دراین مجالس عزاداری باعث میشود الگوهای ناب را از الگوهای بی ارزش شناسایی کنیم و انسانهای کامل را به عنوان الگوی کامل برگزینیم. پسرم همیشه دعا کنیم خدا به همه ما کمک کند که به عنوان مسلمان شیعه در برگزاری این مراسم آیینی کوشا باشیم. باشد که مورد لطف حضرت حق قرار گیریم. ...
2 آبان 1393

میهمانی به مناسبت روز جهانی کودک

سلام. امروز 18 مهرماه و هفته کودک هست. کیان جون به مناسبت این روز به یه مهمونی دعوت شد. مهشید جان که دختر عموی مامانه، پیش دبستانیه. مربیشون به مناسبت این روز نمایشگاهی از آثار نقاشی و سفال بچه ها با میزبانی عمو کوشی و هوشی و موشی برپا کرد. ما هم همراه با مادرجون، خاله جون و عمو مجتبی رفتیم اونجا. بعدا پوریا و پریا هم با مامانشون اومدن. برنامشون جالب بود ولی نمیدونم چرا از جمعیت تو سالن میترسیدی. البته بگم صدای بلندگوشون خیلی زیاد بود. بیشتر مادرجونو عمو مجتبی تو رو میبردن تو حیاط و با بادکنک بازی میکردی. چند تا عکس بیشتر ندارم که تو ادامه مطلبه... کارت دعوت ما... بردمت تا خاله با عموها ازت عکس بگیره از این سه تا عمو...
20 مهر 1393

روز جهانی کودک مبارک باد

سلام به همه بچه ها. سلام به کیان مهربونم. کوچولوهای ناز ما، فرشته های زمینی کاشکی بزرگ نمیشدین و کودکی رو بارها و بارها تجربه کنید. کاشکی همه بچه های دنیا شاد بمونن... کودکان مانند ستاره های آسمان هستند.امیدواریم همیشه روی زمین بمانند مردم موفق امروز ، کودکان جسور دیروز بوده اند.   "دیسرائیلی" شادی ؛ تاجی که من در کودکی همواره بر سر داشتم ...   چقدر دلم برات تنگ شده ...... کودکی من .... من بزرگ شده ام آن قدر که دلم سادگی کو دکی هایم را می خواهد ... کاش به زمانی برگردم که تنها غم زندگی ام  شکس...
16 مهر 1393

19 ماهگی گل پسری مبارک باد

سلام کیان جونم. امروز با کلی عکس اومدم. عکس های بامزه و دوست  داشتنی. عکس هایی که هر کدومش برامون یادآور خاطره ایست. عزیزم این روزها که دارن به سرعت برق و باد میگذرن روزهای شیرینی برای منو باباجونه. دل هردوتامون واسه تک تک این روزها تنگ میشه. واسه ذوق کردن هات، کلمات دستو پا شکسته ای که فقط ما دوتا مفهومشو میفهمیم، لوس کردن هات و کلی هنرهای کودکانه ات. مهربونم تو این ماه به پیشنهاد مادرجون برای اولین بار بردیمت شهر بازی و با هم سوار سفینه شدیم. اول فکر کردم شاید بترسی و اون بالا گریه کنی ولی خدا رو شکر فقط گاهی میترسیدی ولی من از اول تا آخرش باهات حرف میزدم تا به ترس فکر نکنی و آروم بودی. عزیزم الان 16 تا دندون فسقلی داری، چهار تا دیگه...
12 مهر 1393

بقیه عکس های هجده ماهگی

سلام. این اولین عکسش...تاس کباب دست پخت مامان... لالای 18 ماهگی... عینک آقاجون... جنگل پینبور... هتل آزادی خزر (هایت)... عزیزم توپت قل خورده بود رفته بود زیر درخت. چند بار مامان مامان گفتی تا توپو برات بیرون بیارم. ولی دوست داشتم خودت بیرون بیاری چون فکر میکردم از پسش برمیای. بهت گفتم خم شو بگیر و تو هم همونجور که تو عکس میبینی به من اعتماد کردی و این یه موفقیت بزرگ برات بود ... کیان کوچولوی من این نقطه قهوه ای جای نیش زنبوریه که روش لگد کردی و بعدش هم خودت جیغ زدی. این عکسو گذاشتم آخر از همه بگم تا ناراحت نشی...   ...
16 شهريور 1393

میلاد امام رضا (ع) مبارک باد

هشتمین دردانه زهرا سلام... آقاجان سلامتان می گوییم... همان سلام خاصه ی شرمگین آهسته را... که تنها مخصوص کرامات مقام شامخ شماست....در حد وسعمان...اندازه ی کَرَممان... همان کم، اندکی که کنار کَرَمِتان بیتوته کند...با بزرگی همیشگیتان که عجین شود...همان کم کمم....حجم میگیرد.....بزرگ می شود..... سلامم معنا می یابد....پر از سلامتی می شود... و سلام راه دورم از فرسنگ ها فاصله می آید....از کلی انتظار...اما امیدوار....با روانی شاد....و دلی که به واسطه شما ...برای میلاد مبارکتان..غزل خوان می کوبد... سلامم که می رسد به حوالی گنبد نورتان....به رسم ادب هفت باری طواف می ...
16 شهريور 1393

گوشه ای از بازی های هجده ماهگی

نقاشی با مداد شمعی... بازی تونل... بازی با کارت های باما... سرسره بازی... بقیه عکس های خوشگلت ... قطار بازی... بازی تو کوچه... تماشای بازی بچه های کوچه. تا دوربین رو هم دیدی با خنده پا به فرار گذاشتی... صبح علی الطلوع بیدار شدی، مامان رو هم بیخواب کردی و شروع کردی به پازل بازی. اولین بار بود که مکعب ها رو دقیق روی هم میذاشتی و بعد منو صدا میکردی که شاهکارتو ببینم و بعد خودتو تشویق میکردی. سر صبح کلی انرژی بهم دادی عزیزم... عزیزم واکسن 18 ماهگیت رو هم بعد از اینکه 18 ماهت تموم شد رفتیم زدیم. هر دو تا د...
16 شهريور 1393