کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

اولین مهمانی بزرگ

امروز ساعت 20 روز پنجشنبه مورخ 1392/01/22 دقیقا کیان 40 روزه هست و باید آماده شه که بره به یه مهمونی بزرگ. امروز به مناسبت حضور بهاری کیان مامانو بابایی برای کیان یه جشن حسابی گرفتن. مامان هم انقدر ذوق داشت که خودش با کمک خاله کارت دعوت درست کرد و البته طرحش رو هم خودم دادم. عکس کارت رو هم پایین میبینید. عکس کیان بعد از حمام 40 روزگیش. مراسم رو تو همون هتلی که عروسی بابا مامان برگزار شده بود گرفتیم. غذا هم جوجه کباب سفارشی بود. خدا رو شکر همه از مراسم راضی بودن و بهشون خوش گذشت. عکس کیان تو هتل وقتی که تا به حال این همه آدم یکجا ندیده بود...هوا چون درهای تالار رو مرتب بازو بسته میکردن سرد بود. واسه همین تا تونست...
28 ارديبهشت 1392

دو ماهگیت مبارک عزیزم

ماشاالله این روزا نسبت به روزهای اول بزرگ و خوشمزه تر شدی. با در و دیوار صحبت میکنی. دیگه واسه افراد جدید اخم نمیکنی. وقتی باهات صحبت میکنم خیلی قشنگ برام میخندی  و با زبون شیرینت باهام صحبت میکنی و جواب میدی. یکسری عکس های دو ماهگی کیان رو تو ادامه مطلب میتونید ببینید... وقتی پدر و پسر خلوت میکنن تازه حموم کردم... دیدی بغل مامان گرم و نرمه...خوابت برد اگه مامان شما هم با روغن حسابی ماساِژتون بده اینجوری میشین دیگه... من بازم ماساژ میخوامممممممممممم... اواسط دو ماهگی واسه چند ثانیه گردنتو صاف نگه میداشتی، اواخر دو ماهگی بیشتر تر نگه میداشتی. ولی گلم وقتی یه ماهه بودی تو بغل بابایی اینجوری فوتبال نگ...
28 ارديبهشت 1392

اولین عکس های کیان عزیز

ایشون خانم دکتر عطا بخشی هستن, تو بیمارستان معروف به پنجه طلا هست. بعد از خدا, تمام این 9 ماه مراقب منو کیان کوچولو بود. اینجا اتاق عمله. ساعت 10:25 بعد از ظهر جمعه 11 اسفند 1391 هست و کیان داره دنیا میاد. عکاس هم مادر جونه کیانه که فکر کنم اون لحظه تو اتاق عمل از مامان کیان هم بیشتر استرس داشت. اینا دسته گل هایی هستن که برای کیان و مامانش آوردن. دسته گل جلویی رو بابای کیان واسه مامان کیان آورد و از همه دسته گل های دنیا قشنگتره, البته بعد از دسته گل عروسیمون. رزهای زرد رو هم دایی جون و زندانی جون آوردن. رزهای قرمز و کرم رو یکی عزیز جون آورد, اون یکی رو هم دوست کیان ,پسر عمه جون کیان, عرشیا کوچولو آورد, البته الان میگه من بزرگ...
28 ارديبهشت 1392

حرف های ناگفته ی نی نی!

شروع تا چند وقت پیش نبودم، اما حالا زندگی مشترکم رو شروع کردم و فعلاً برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم......البته به محض تمام شدن مهلت، صاحبخانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلو را هم می گذلرد توی کوچه!!!!!!!!!! اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد. البته وجود که چه عرض کنم. هر چند ساعت یکبار تا میخواهم سلول هایم را بشمرم همهاز وسط تقسیم میشوند و حساب و کتابم به هم میریزد. زندان  گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند!!! فرق اینجا با آنجا داشتم با خودم فکر میکردم اگه قرار بود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدر ها زندگی میکرد...
28 ارديبهشت 1392

اولین عید با کیان کوچولو

امروز چهار شنبه ٣٠ اسفند 1391 ه.ش مطابق 8 جمادی الاول 1434 ه.ق و 20 مارس 2013 میلادی هست و سال ساعت 2:31:56 بعد از ظهر تحویل میشه. امروز کیان ما ٢٠ روزه شده. این اولین باریه که کیان میاد خونه خودش و اولین شبی هست که سه تایی خونه خودمونیم. اون شب اصلا نتونستم بخوابم. با وجود اینکه باباش هم با من بیدار میشد و تو تعویض کهنه کمکم میکرد غصم گرفته بود که اومدم خونه دست تنها چه جوری از پس کارهای خونه و کارهای کیان بر بیام. تازه باباش ازم میپرسه: "هر شب اینجوریه؟" بعد از تحویل سال هم سه تایی اولین جایی که رفتیم خونه عزیز و بابا بزرگ بود. حسابی برای خودت عیدی جمع کردی. عزیز برات یه سوشرت با مزه خریده بود که هنوز برات گشاده که بپوشی....
28 ارديبهشت 1392

یه خبر خوش

بابا علی به خاطر اینکه تو شهر خودمون سر کار میره خیلی دوست داشت همین جا ادامه تحصیل بده، اما الان دو ساله که متاسفانه قبول نمیشه، چون هم وقت درس خوندن نداره وهم اینکه زمان زیادی میگذره که لیسانسشو گرفته، اما از شما چه پنهون که پا قدم یه فرشته ناز نازی این طلسمو شکست. امروز صبح با عمه بهشته رفته بودم بیرون یه کار بانکی داشتیم. تو بانک موبایلم زنگ خورد ، خاله جون بود که یه خبر خوش داشت و البته قول شیرینی رو هم از من گرفت. خبر این بود که بابایی واسه فوق لیسانس دانشگاه قبول شده بود و تا یه ماه دیگه باید ثبت نام میکرد. من از این خبر خیلی خوشحال شدمو زودی به عمه بهشته گفتم و خبرش خیلی زود پیچید. فقط یه خورده نگرانم، از اینکه همزمان با تولد نی نی، ...
13 ارديبهشت 1392