کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

اقتدار

گل پسری یه شب از شب های قشنگمون منو بابایی متوجه شدیم که بد جوری غرق تلویزیون شدی. پاهات رو هم رو هم انداخته یودی و رو دستت تکیه داده بودی. خیلی خوشمون اومد و دو تایی با دو تا دوربین اومدیم جلوت تا ازت عکس بگیریم و نگران بودیم که تا دوربینو دیدی تغییر وضعیت ندی، اما بطور متعجبانه ما رو نگاه کردی و به تماشای برنامه ادامه دادی... ...
16 شهريور 1393

بستنی

پسملی تا قبل از یک سالو نیمگیت لب به بستنی نمیزدی و فقط دوست داشتی لمسش کنی. اما تو 18 ماهگیت در یک حرکت انقلابی بستنی رو از دستم گرفتی و بطور غیر قابل باوری نوش جان کردی. ادامه مطلبو از دست ندین... ...
16 شهريور 1393

به خونه صدف کوچولوی ما 4 تا مهمون اومده

سلام گل من. الان خیلی ناز لالا کردی و من در حال وبلاگ نویسی. پسرم کیان جونم هجده ماهگیت هم به سلامتی داره تموم میشه و تو این ماه بهاری شدی! منظورم اینه که چند تا جوونه دندون تو صدف دهنت شکفته شده. آره گلم، دو تا دندون های آسیاب D فک پایین هم تقریبا کامل بیرون اومدن و چهار تا دندون نیش C هم دارن از لثه جان اجازه میگیرن تا سر در بیارن که همین هفته یعنی اوایل نوزده ماهگی مطمئنم تشریف فرما میشن. گلم باید با مسواک زدن و شیر خوردن ازشون پذیرایی کنی تا هفت سالگی برات موندگار شن. تو پسر خوب مایی و برات آرزوی شاد زیستن و تن درستی و جان درستی و دل درستی داریم ...               ...
2 شهريور 1393

چاپ عکس در مجله

سلام پسرم. چطورری؟ بالاخره عکست بعد چند ماه چاپ شد. این ماهنامه مربوط به محل کار بابایی هست که دو صفحه از اون رو به چاپ عکس بچه های همکارا اختصاص دادن. من عاشق این عکست هستم. مربوط به تولد یکسالگیت میشه. ترجیح دادم اینو به دفتر ماهنامه بفرستیم. کار عکاسی و فوتوشاپش هم کار مامان هنرمندته (یه ذره از خودم تعریف کنم ) ... از تو گلخونه دنیا                          میون تک تک گلها قسمت ماهم در این بود                  کیان تو شدی گل ما   ...
28 مرداد 1393

آموزش و نقاشی

گل پسری وقتی هنوز خدا تو رو به ما نداده بود برات یه تخته سفید یا همون وایت برد و ماژیک گرفته بودم. چند روز پیش خودکار داده بودم دستت رو کاغذ رو خط خطی میکردی ولی چون هنوز کنترل کامل نداری و خودکار باریکه سخت بود برات. این شد که به ذهنم رسید ماژیکو تخته رو بیارم. وقتی آوردم خیلی راحت ماژیکو گرفتی و رو تخته ای که به میز غذاخوریت آویزون کرده بودم میکشیدی. بیشتر خطوطت بالا به پایین و برعکس بود. ولی فرداش خطوط افقی و حتی منحنی هم میکشیدی. سعی میکردی تمام تخته رو خط خطی کنی. میدونی که نقاشی بچه ها حرف های زیادی برای گفتن دارن و هر خط خطی شما مفهومی داره که در حال مطالعه هستم. عکس های نقاشی تو ادامه مطلب گذاشتم. یه اتفاق قشنگ دیگه اینه که کارت های...
26 مرداد 1393

توپ

امروز با هم طبق معمول رفتیم پیاده روی. وقتی سر خیابون اصلی رسیدیم خواستم که برم برات از سوپرمارکت توپ بخرم، خودت جلو جلو همونجوری انگشتت روهم به سمت توپ نشون کرده بودی و میگفتی اییینا...بعد توپ رو بهم نشون میدادی... جناب مغازه دار هم اومدن یکی از اون توپ خوشگلا رو بهت بدن. گفتم قرمزشو بده چون زمانیکه ما بچه بودیم قرمزش خیلی بیشتر بود و با این توپ ها کلی خاطره داریم...وسطی...هفت سنگ... تو یه دستت بیسگوییت بود که حتی لب هم بهش نزده بودی و از خونه تا مغازه فقط دستت بود و این باعث شده بود تا از رو زمین سنگ برنداری. وقتی خواستی توپو از مغازه دار بگیری مونده بودی بیسگوییتو چک...
26 مرداد 1393

Aqua Lion

کیان جونم امروز یه حیوون بامزه رو میخوام برات معرفی کنم. Aqua Lion یا همون شیر دریایی که چند روز پیش دیدیم از نوع کالیفرنیایی بود، اسمش هم Boris بود، 14 سال سن داشت و دارای سه فرزند و دو همسر بود. نام علمیش Zalophus californianus هست و  طبقه بندی علمیش به صورت زیر هست. این جانور بسیار دوست داشتنی هست و خیلی شبیه دلفین هاست و به اندازه یه بچه 4 ساله هوشمنده. اون روز غروب خیلی بی قرار بودی و تصمیم گرفتیم بریم بیرون دوری بزنیم. قرار گذاشتیم من تمرین رانندگی کنم  ولی یکهویی از نمایش شیر دریایی سر در آوردیم. این نمایش تو  نمک آبرود تو چند سانس اجرا میشد و ما دقیقا یک ربع قبل از اجرا اونجا بو...
26 مرداد 1393

و بالاخره دندانهای آسیاب اومدن!

بازم  بازم  خبر  خبر دندونام درومد از صدف سلام سلام صد تا سلام خدمت پسر طلام فندوق خونه،پسته خندون،برات مینویسم از دل و از جون پسر عزیزتر از جانم،حباب کوچولوی مامانی،بالاخره دندونای آسیای شما از سمت چپ و راست بالا روز 12 مرداد یعنی اولین روز هجده ماهگیت خودنمایی کردند. خیلی وقت بود لثه ات ملتهب شده بود و ورم کرده بود و اذیتت میکرد تا بالاخره دندون خوشگلت تصمیم به بیرون زدن گرفت و منو کلی ذوق زده کرد. حالا شدی پسر ده دندونه هوووووووووورا مبارکت باشه قند عسلم...... دوست داری جوونه دندوناتو ببینی. ادامه مطلبو از دست نده!     ...
20 مرداد 1393

فسقلی از 17 ماهگی پرید بیرون

سلام. کیان عزیزم 17 ماهگی شما مصادف شد با ماه مبارک رمضان و از این بهتر نمیشد. ماه پر برکتی بود. دو بار رفتیم کلاردشت. یکبار با بابا یکبار بی بابا! اونقدر از هفده ماهگیت عکس دارم که به زور از بینشون واسه وبلاگت گلچین کردم و باز هم بیشتر از صد تا شد. بهتره بریم سراغ عکس ها. لطفا کلیک رنجه بفرمایید... یه روز گرم تابستانی که سه نفری رفتیم کنار دریا. اونجا بابایی بهت سنگ میداد و شما تو آب دریا پرت میکردی و خوشحال بودی. یه کوچه خاکی فرعی اونجا بود و شما از اول کوچه تا بیست متری میدویدی و دوباره برمیگشتی و دوباره تکرار میکردی... خوشمزه!!! عاشق انبه ای. اون روز مادر جون انبه آ...
13 مرداد 1393