کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

پارک کنار دریا

سلام به پسرم. سلام به همه دوستهای مهربونی که به وبلاگ ما سر میزنن و نظر میدن، لایک میکنن. از همشون ممنونم. کیان جان این روزها خیلی سریع میگذره و تو کم کم یکسالو نیمت هم تموم خواهد شد و من هر روز دلتنگ تر برای روزهای گذشته و اگه این شیرینی تو نبود جایگزینی برای دلتنگی من پیدا نمیشد. تو امانتی از طرف خدا به من و بابایی و تنها آرزوی من برای تو الان که داری این متنو میخونی اینه که هر جای دنیا که هستی روح و تنت سلامت و بعد  دلت شاد باشه. پس مراقب شادیهات باش گلم. امسال تابستون و به خصوص ماه رمضون که افتاد تو تیر ماه (عزیزم 17 ماهگی تو در ماه مبارک رمضان گذشت) مادر جون کلاردشت بود و هر وقت میاد تماس میگیره تا با تو بره بیرون و این دفعه قرار ...
12 مرداد 1393

شیطنت های 17 ماهگی

Hi. بازم من اومدم تا از شیطونیهات بگم. بگم که چقدر ووروجکی، از دیوار راست بالا میری. عزیزم عاشق توپ و ماشینی. وقتی تو شهر با ماشین میریم، از جلوی فروشگاه های صنایع دستی که میگذریم، وقتی توپ های آویزون جلوی فروشگاه رو میبینی با انگشتت اونا رو به ما نشون میدی. عزیزم با ما حرف میزنی ولی باید اذعان کنم که اکثر اونها رو هنوز متوجه نمیشم. چند وقت پیش خونه مادرجون که بودیم، داشتیم از انجیر روی میز میخوردیم که یکهو اومدی با انگشتت انجیر ها رو به ما نشون دادی و گفتی "انجیر" البته به این واضحی نه ولی کاملا انجیر رو ما شنیدیم. مثلاً وقتی بهت میگم بگو تخم مرغ، به لبم نگاه میکنی و تو فکر میری و زیر لب میگی مثلا تخم مرغ. منظورم اینه که تلاش خود...
12 مرداد 1393

عکس های عتیقه ای که تو گوشی بابایی قائم شده بودن!!!

سلام کیان جون. دیروز بابایی تمام عکس های داخل گوشیش رو تو لپ تاپ خالی کرد. در این میون عکس های جوجه کوچولوی ما هم بود و منو به اون روزها برد. همین یکسال پیش بود ولی چقدر زود گذشت و چقدر تغییر. ببین چقدر با مزه ای...   یه فندوق تر و تازه...خوردنی...از همون اول عاشق فرمون ماشین بودی گلم... ماشینمون تو برف 1392... خمیازه... نانای دلبری... گریه های دوست داشتنی... ...
18 تير 1393

فندوق ما از تو پوستش پرید بیرون!!!!

  پسرم خوبی قشنگم؟ امروز سه شنبه، 17 تیر، منو بابایی تصمیم گرفتیم موهای نازتو به باد آسمون بسپریم و خوشگل بشی...مثل یه مرد...البته وقتی مو داری خیلی خیلی با مزه تر هستی، ولی بدون مو هم دوست داشتنی هستی. هوا این روزا خیلی گرمه و شما هم فوق العاده گرمایی و الان که موهاتو پر دادیم سبک شدی و کمتر گرما اذیتت میکنه. اول تو حمام خوشحالی میکردی و وقتی ازت میپرسیدم کیان موهات کو؟ موهاتو نشونم میدادی بعد بابایی دستگاه رو که آورد دوست داشتی ببینی چیه و بابا شروع کرد به اصلاح و کم کم شروع به گریه کردی چون موها رو تنت میریخت بدنت خارش میگرفت و این تو رو عصبانی کرده بود. این لا به لا هم با اسفنج ح...
17 تير 1393

دوباره دریا، آب بازی

سلام عزیزم. کیان جان عاشق آب بازی هستی و یک روز که تو خونه حسابی کلافه شده بودی بابایی ما رو برد دریا و خیلی خوشحال شده بودی. دریا رو به ما با انگشت مهربونت نشون میدادی و میگفتی "آبَه". بابایی شما رو برد تو آب و کلی تو ساحل با سنگ های ریز و درشت بازی کردی و از این بهتر نمیشد... ...
17 تير 1393

فسقلی پا تو 17 ماهگی گذاشت

چی قشنگ تر از ...........؟؟؟؟؟؟؟ تو را دوست داشتن........ تو را بوسیدن............ کنار تو نفس کشیدن....... کنار تو بیدار شدن.......... کنار تو خوابیدن........... لمس دستان تو......... نگاه چشمان تو............ چه آرامشی داره این زندگی.......... فقط در کنار تو 16 ماهه شدی پسر شیرینم مبارک مبارک مبارک سلام کیان نازنینم. بهار با همه زیباییهاش تموم شد تابستون گرم اومده تا با گرماش انرژی بیشتری بهمون بده تا قدر زندگی و عزیزانی که دوروبرمون هستن بهتر بدونیم و عاشقانه زیستن بهشون یاد بدیم و خودمونم عاشقانه زندگی کنیم. خوبی گلم؟...
17 تير 1393

نیم گزارشی از 16 ماهگی

سلام عسل پسرم. این روزا خیلی بهت خوش میگذره چون بیرون بیشتر میریم. نمیدونم الان که داری این مطلبو میخونی چند سالته! اما کاش از خوندنشون لذت ببری.نمیدونی چقد از داشتنت خوشحالیم.نمیتونی حالمو درک کنی که چقد لحظات با تو بودن شیرینه،چقد وجودت انرژی میده مگر روزی که خودت پدر بشی!!!!!!! عشقم باز هم کلمات جدید یاد گرفتی.کارایی میکنی که از تعجب انگشت به دهن می مونیم. عاشق سنگ بازی و پرتاپ سنگ هستی. توپ هم که جای خودش برات عزیزه. امروز فرصت ندارم همه پست 16 ماهگیتو کامل کنم. به همین خاطر تو یه طرحی ابتکاری اسمشو گذاشتم نیم گزارش. یکی از بازیهایی که دوست داری قائم موشک بازیه.دای. دالی یا حتی انگلیسیش رو هم که میگم (Peek...
13 تير 1393

دریا، آب بازی دوست داری!

کیان جونم این هفته برای اولین بار،البته بعد از یکسالگیت با مادرجون و آقا جون اینا دو بار رفتیم دریا و چقدر خوشت اومده بود. متاسفانه بابایی سرکار بود و با ما نبود. کلی منو خاله جون از شما عکس گرفتیم. عاشق این هستی که سنگ از ساحل برداری و تو آب بندازی. اینو وقتی یاد گرفتی که روز سیزده بدر منو شما کنار رودخونه نشسته بودیم و من سنگ تو آب پرتاب میکردم و ذوق میکردی. همون اول دست آقا جونو به سمت آب کشیدی و همه کفشو لباسات خیس شد شانس آوردم لباسهات همراهم بود و با آقاجون کلی آب بازی کردی و بعد از اون هم شب رفتیم خونه عزیز و بابابزرگ و با بابایی رفتین حموم و دوباره آب بازی... تو ادامه مطلب عکس های دریا و انواع آب بازیها رو م...
29 خرداد 1393