کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

راه افتادن کیان جون

فندوقی من، قلقلی من، کیان جون درست از فردای سیزده به در که منو بابایی باهات تمرین کردیم. به این صورت که منو بابایی به فاصله 2 متر از هم نشستیم و شما رو یکی یکی صدا زدیم، از بغل مامان به بابا و همینطور که همزمان تشویقت هم میکردیم فاصلمون رو هم از هم بیشتر میکردیم تا جایی که بعد دو روز فاصله 4 متری رو میرفتی و یک هفته بعد وقتی که خونه عزیز بودیم خودت از رو زمین برای اولین بار بلند شدی  و ترجیح دادی دیگه چهار دست و پا نری و الان که هنوز چهارده ماهت تموم نشده کاملا راه میری و یک هفته ای هست که ندیدم چهار دست و پا بری و کفش میپوشی با هم میریم بازار و گردش. مادر جون میبردت تو کوچه میچرخین، و ا...
3 ارديبهشت 1393

عکس های عید 1393 (13 ماهگی کیان جون)

نیما یوشیج در جشن یکسالگی فرزندش نوشت: پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی. سلام کیان جونم. این دومین عیدی هست که با تو هستیم. همون شب اول رفتیم خونه عزیز و بابابزرگ و عیدی خوشگلی گرفتی که هنوز برات زوده ازش استفاده کنی. دستشون درد نکنه. یه اسکوتر خوشگل.... روز دوم عید که هوا عالی بود رفتیم با عزیز اینا و عمه ها عید گردشی، که اکثر جاها رو رفتیم و عیدی گرفتی. همون روز بعد از ظهر به سمت کلاردشت حرکت کردیم تا بریم پیش مادرجون و آقاجون. غروب رسیدیم که همون فرداش خاله معصومه از کربلا برمیگشت. خلاصه اون شب خیلی سرد بود و تا حالا کلاردشت اینقدر سرد نشده بود، صبح که بید...
3 ارديبهشت 1393

تماشای فیلم در سینما

سلام پسرم. شاید برات جالب باشه که بدونی برای اولین بار کی سینما رفتی، البته قبلا که 4 یا 5 ماهه بودی سینما رفته بودیم ولی همه جا روشن بود و برای مراسم جشن رفته بودیم نه تماشای فیلم. دیروز مامان از صبح تا 4 بعد از ظهر سرکار بودم و تو هم پیش مادر جون و خاله معصومه بودی. سر ظهر بود خاله بهم خبر داد که زنعمو مریم (زنعموی مامان) مارو به سینما دعوت کرد، واسه همین همون محل کارم نهار خوردم و قرارشد همه ساعت چهار جلوی سینما باشیم. اگه مادرجون و خاله واسه نگهداریت کمکم نمیکردن نمیتونستم برم. تو هم با مادرجونو، خاله و ننه شرف آخر از همه اومدین. اولش که مادرجون بردت تو سالن سینما خوب بودی بعد یک دقیقه شروع به بهونه گیری کردی و چون کفشت صوت صوتی بود نمیت...
3 ارديبهشت 1393

یه خبر خوش در روز مادر

سلام کیانم. امروز روز مادره و الان که تو خوابی یه خبر خوش دارم برات. خدا رو شکر امتحان دکترا قبول شدم. اولش باور نکردم چون هر روز یه دستم جزوه بود و اون یکی دستم تو تو بغلم بودی و اونجور که دوست داشتم نتونستم مطالعه کنم، البته کمک های مادر جونو نمیتونم نادیده بگیرم، روزهایی که از تو مراقبت میکرد تا من بتونم چند صفحه  ای بخونم، یا غذا هر دفعه برام میاورد خونه تا آشپزی وقتم رو نگیره، ممنونشم خصوصا امروز که روز مادره وقتی این خبرو تلفنی بهش دادم خیلی خوشحال شد و گفت این بهترین هدیه ای هست که روز مادر بهم دادی، کیان جونم امیدوارم کنجدی مامان هم یه روزی خبرهای بهتر از اینو تو روز مادر بهم هدیه بده. تقریبا یک ساعت پیش بود که خاله الهام زنگ ز...
3 ارديبهشت 1393

مادرم، روزت مبارک

سلام....سلام فقط و فقط به مادرها. سلام به مادر خودم که شرمندشم. به خاطر همه اون کارها و رفتارهایی که ناراحتش کردم. از همین جا ازش معذرت میخوام و به خاطر زحمات بی نظیرش دستهای گرمشو میبوسم. از مادر بزرگ هام سپاسگزارم به خاطر مادر و پدر هایی که تربیت کردند. مادر بزرگم هنوز هم گاهی خودش با شیر ماست میزنه و برام میفرسته، وقتی هم بچه بودم کلاس اول و دوم ابتدایی رو پیشش بزرگ شدم چون پدر و مادرم دانشجو بودن و با چند تا عمه و عمو تو دو در اتاق از ما پذیرایی میکرد و به قول مادرم بدون هیچ منتی یا حتی یک کنایه ما رو بزرگ کرد، حتی خودم دیدم با اینکه زندگی سختی داشت ولی یکبار ندیدم گله ای داشته باشه، یا مادر مادرم هر وقت میاد پیشم میگه نخود لوبیا چی...
25 فروردين 1393

تولد یکسالگی کیان جون

عزیزم، رنگین کمان زندگی ما، یکسال پیش بود که زمینی شدی و خونه ما رو بهاری کردی. زود گذشت، اما شیرین بود. و حالا یکسالگی ات رو با دوستات جشن گرفتیم. با وجود اینکه شانزده اسفند امتحان دکترا داشتم ولی چون سیزدهم اسفند عزیز و بابابزرگ (پدری) و عمه فرشته عازم سفر حج بودن و من دوست داشتم اونها هم تو جشن ما باشن تولد یکسالگیت رو هشت اسفند 92 برگزار کردیم. میدونی که تولدت یازده اسفنده. اگه اشتباه نکنم حدود چهل پنجاه نفر از مامان ها به همراه بچه هاشون واسه بعد از ظهر دعوت بودن و شام هم خاله معصومه با عمو مجتبی (برای اولین بار) و عمه ها و مادربزرگ ها و پدر بزرگ ها خونه ما بودن، که خیلی خوب بو...
22 فروردين 1393

تقویم کیان جون

عزیزم این تقویمو با کلی ذوق برات طراحی کردم . هر کی دید خوشش اومد. سه تا چاپ کردم و دادم لمینت کردن و یکی برای خودمون و دو تا دیگه رو هم به مادربزرگ پدر بزرگ ها دادم. ماشاالله مثل مامانت خوش عکسی ...
22 فروردين 1393

سوغاتی

عزیزم یادته گفتم تولدتو به خاطر سفر عزیز اینها جلو انداختم. خب حالا عزیز اینها از سفر برگشتن و برامون کلی دعا کردن. عمه فرشته میگه اسم همه ما رو با انگشت رو سنگ کعبه نوشته. برای شما سوغاتی هم آوردن. از طرف دیگه خاله معصومه هم قبل عید برای دومین بار رفت کربلا و برای شما هم سوغاتی آوردن. دستشون درد نکنه.ان شاالله به زودی زود کیان من هم بره زیارت...   سوغاتی عزیز از سفر حج، البته دعایی که برای ما کردن از هر سوغاتی مادی پر ارزشتره، واین عکس ها رو فقط برای ثبت خاطره گذاشتم... شلوار و جلیقه از طرف عمه فرشته، یه شلوارک پیش بندی خوشگل... سوغاتی خاله جون از سفر کربلا، جانماز+ماشین های کوچولو که براشون نقشه دارم+ شلوارک و ت...
22 فروردين 1393

سری دو م عکس های تولد یکسالگی کیان جون

عکس کیان با دوستهاش...   از کلاهت خوشت اومده بودا... شمع تولدتو... وقتی کیک رو جلوت گذاشتم تا ببینیم عکس العملت چیه.انگشت میزدی و وقتی دستت چسبونکی میشد ناراحت میشدی ولی بازم کیکو دست میزدی... بعضی ها هم هوس کیک بریدن کرده بودن... و اما هدایای تولد... دوچرخه از طرف عزیز و سکه از طرف مادرجون... دسته گل که گلهاش اسکناس هست و کادوی عمه ندا به کیان جونه که خوشگل تزیین شده بود... کادوی خاله جون تن پوش خوشگل که روز قبل از جشن بازش کرد تا با اون حموم کنی+مبلغ پول که ممنونیم ازش... بقیه کادوها که شامل ششصد تومن پول+برج قورباغه از طرف عمه فرشته+بلوز سبز از طرف عمه مامان (عمه نصی...
22 فروردين 1393