کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

گل پسرم! پانزده ماهگیت مبارک

1393/3/16 13:14
نویسنده : مامان هانی
961 بازدید
اشتراک گذاری

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

دوباره سلام پسرکم. خوبی مامانی؟ الان اون اتاق بعد از کلی توپ بازی با بابایی لالا کردی تا منم چند تا پست تو وبلاگت بنویسم. عزیزم خداروشکر به سلامتی 15 ماهت تموم شده و کنجکاویهات هر روز بیشتر و بیشتر میشه. کیان جون تو همین ماه بود که "ماما" و "ب ب" گفتن رو شروع کردی. بابایی گفتن رو خیلی زودتر شروع کرده بودی ولی هم به من و هم به بابات "ب ب"میگفتی ولی اواخر این ماه دیگه بابا رو هم "ماما" صدا میکنی و بابایی میگه:"کیان من باباییم نه مامانی!" یا مثلاً وقتی میدونی بابایی اومده و دم دره صداش میکنی "علی" البته دست و پا شکسته ولی کاملا معلومه که با با رو صدا میزنی. الان دیگه تو بالا رفتن از مبل داری اوستا میشی و گاهی کارهای خطرناک هم میکنی و میری رو دسته مبل تا کلید برقو روشن خاموش کنی. یا اینکه یه روز که تو تختت تنهات گذاشتم تا از پنجره بیرونو نگاه کنی و خودم چون زانوم درد داشت استراحت کنم یکهو صدای جیغت بلند شد و دلم از ترس ترکید.اومدم دیدم چون میخواستی با توری پنجره احتمالاً بازی کنی پاتو گذاشته بودی روی شوفاژ و وقتی به جلو خم شدی که بری رو طاقچه سرت سنگینی کرد و با سر افتادی رو قسمت ریلی پنجره و خدا چقدر بهمون رحم کرد که به چشمات آسیبی نرسید و فقط یه خورده سر و پیشونیت چند جاش قرمز شده بود و خودت هم از این کاری که کرده بودی ترسیده بودی. بقیه مطلبو با خط درشت تر تو ادامه میگم...

از کارهای دیگه شما باید بگم که کنترل TV رو میگیری سمتش و شبکه ها رو بهم میزنی و صفحه برفکی میشه. کوچکتر که بودی هم این کارو میکردی و نمیدونستی چطوری شد که برفکی شد و از صدای بلند برفک میترسیدی و میزدی زیر گریه، ولی الان تا این کارو میکنی منو صدا میکنی "م م" و کنترل رو میاری بدی دستم تا برفکو درست کنم و میدونی که این خرابکاری کار خودته! داری واسه خودت یه شوتبالیست ماهر میشی. از بابایی و بابابزرگ یاد گرفتی که توپو یه جا بکاری و بعد میری پشتش چند قدم عقب تر و بعد پاهاتو میبری عقب و به توپ ضربه میزنی و با حالت تعجب و خوشحالی میگی "اه ه"! وقتی که وقت خوابت میشه ولالا داری یا من میگم کیان بریم لالا دستمو میای میگیری و به سمت اتاق خواب منو میکشی! تو غذا دادن هم همچنان مشکل دارم. حتماً باید یه برنامه جالب مثل عمو پورنگ یا بعضی از کلیپ های عمو های فتیله ای یا سی دی Brainy Baby رو برات بذارم تا دهان مبارک رو باز کنی! از وقتی بهار اومده بیرون رفتن رو یاد گرفتی و میدونی جوراب برای بیرون رفتنه یا وقتی دم در میریم کفشتو میگیری میدی به ما تا کفش پات کنیم. یا خونه مادر جون اینا که هستی وقتی میبرنت پشت خونه مرغ و جوجه ها رو میبینی ذوق میکنی. بعنوان نمونه اینجا با خاله تو حیاطی و دست خاله رو میکشیدی که بریم پیش جوجو...

عزیزم الان که تو راه رفتن کنترل بیشتری داری تونستیم یه خورده دکور خونه رو به حالت اول برگردونیم.الان دور میز نهار خوری رو باز کردیم و واسه خودت میری دورش دور میزنی و میری زیر میز و گاهی که توپت میره اون زیرا ما رو صدا میزنی و خم میشی توپو با انگشتت نشونمون میدی تا از اون زیر در بیاریمش. یه گوشه از سرامیک کف خونه رو که با قالیچه پوشونده بودیم رو الان برداشتیم. راستی اواخر همین ماه هشتمین دندونت هم به سلامتی در اومد واین روزا لثت خیلی میخاره. وقتی که دستتو میگیریم از پله ها بالا یا پایین میریم، ماشاالله چیزی که تو خونه ما زیاده پله! و همزمان پله ها رو با هم میشماریم و شما هم یه چیزهایی میگی مثلا میدونم بعد از سه و چهار میگی "س" و "چ". بابای کردن رو هم بلدی و گاهی از اتاق هم میخوای بیرون بری بای بای میگی. یک بار هم با زبون شیرینت گفتی بابای بای! چرخ عصایی رو هم که بابابزرگ برات خریده بود رو هم خیلی دوست داری و برات سرگرم کننده هست...

و این داستان همچنان ادامه دارد...

سوار دوچرخه بچه های همسایه شدی و خیلی جدی فرمون رو گرفته بودی...

خوشمزه...مزه...مزه...گوشت...

الو.........................الو....................الو.................الو..........الو.......الو......الو.....الو...من کیانم...

تو کوچه...

تو حیاطمون...

شیطنت...

بازی جدید! تل مهشیدو از سرش برمیداشتی دوباره رو سرش میذاشتی. مهشید هم بنده خدا حرفی نمیزد...

تلمو کجا میبری؟!؟

عزیزم اینجوری بود که از 15 ماهگی پریدی تو 16 ماهگی...

دوباره میایم...بای بای

 

 

پسندها (8)

نظرات (1)

مامانِ بهار
16 خرداد 93 16:50
ماشالله به پسر شیطونه خوشگل