کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

معنای کیان

کیان یک نام است و برای نام‌گذاری فرزند پسر استفاده می‌شود. کیان به معنی پادشاهی است. دیگر نام‌های مشابه کیانا، کیارش، کیانوش می‌باشد.کیان فر ، کیان فرد،کیان زاد،کیان مهر و... از نامهای اصیل ایرانی می باشند که در حال حاضر در ایران کمتر مورد استفاده قرار می گیرند کاربردها: کیان ساکنان روستاهای گراب (عسلک)،آسکان، گته ده، در طالقان در (حومه تهران سابق) استان البرز-شهرستان طالقان که از نسل سلسله کیانیان از حاکم‌های مرکز و شمال ایران باستان بودند. کیان (سردار ایرانی) ، سردار ایرانی همراه مختار در قیام برای خون‌خواهی حسین بن علی شهر کیان یکی از شهرهای استان چهارمحال و بختیاری است. کیان‌ روستای...
23 اسفند 1391

اولین شب یلدا با کیان عزیزم

شب یلدا همیشه جاودانیست         زمستان را بهار زندگانیست شب یلدا شب فر و کیان است        نشان از سنت ایرانیان است امسال شب یلدا خونه پدر بزرگ و عزیز (پدر و مادر بابا جون) رفتیم. منم یه سبد میوه تزیین کردم و راه افتادیم. بابایی با دختر عمه پرستو تو حیاط کبابو آماده کردنو یه سفره شام گرم و خوشمزه داشتیم . بعدشم یه جمع خودمونیو حرفای شب یلدایی.... ...
26 دی 1391

لا لایی برای کیان کوچولو

         لالالالا گلم باشی              بزرگ شی همدمم باشی  لالالالا گل زردم                     نبینم داغ فــــــرزندم  لالالالاگلم لالا                       بخواب ای بلبلم لالا    خداوندا توستاری                   همه خوابند توبیداری ...
15 دی 1391

امسال بهار زودتر از همیشه به خونمون میاد!

فندقی من خیلی دوست دارم زودتر ببینمت. دکتر تاریخ ٢١ اسفندو واسه تولدت پیش بینی کرد, شاید هم زودتر به دنیا اومدی و اونوقت تاریخ تولد منو فندقی یه روز میشه و هر سال جشن تولدمون یه روز میشه , خیلی با حال میشه نه, یه جشن دو منظوره , نمیدونم شایدم کسی منو تحویل نگیره و فقط برا تو کادو بیارن  ... البته اگه به بابایی برنخوره! نمیدونم وقتی بیای چقدر زندگیمون شیرین تر میشه. تصور کن وقتی زمستون نفسای آخرشو میکشه. تو یه روز زمستونی و به یاد ماندنی امپراطور ما پا به دنیا میذاره و خیلی ها رو شاد میکنه. قربون اون دستو پای کوچولوت برم که بهار رو امسال زودتر از سال های دیگه به خونه هامون میاری. ان شا الله که به سلامتی به دنیا بیایو من و بابایی پدر ...
15 دی 1391

دکتر چی گفت!

دیروز صبح مادر جون رفت درمانگاه تا برام نوبت دکتر بگیره. ساعت ١٢ ظهر رفتم (رفتیم) دکتر. مامایی که اونجا بود خانم جعفر نژاد بود. البته دفعه های قبل خانم مقصود لو همکار مادر جون اونجا بود, مثل اینکه درد کمرش عود کرده بود مرخصی بود. بگذریم, ماما فشار خونمو گرفت, خدا رو شکر خوب بود. ولی وزنم ٦٦ کیلو شده بود. تصور کن من قبل بارداری ٥٤ کیلو گرم وزنم بود. الان که فندقی مامان ٧ ماهه شده ١٢ کیلو افزایش وزن دارم. هنوز دکتر نیومده بود, تا بالاخره ساعت ١ تشریف آوردن. ما نفر اول بودیم (البته به لطف مادر جون). دکتر جواب آزمایشمو دید. چربیم خیلی بالا بود, یعنی ٢٤٠ بود. دکتر گفت تا ٣٠٠ هم تو بارداری طبیعیه! البته مادر جون یه چیزایی ق...
15 دی 1391

اولین حرفم با کیان عزیزم،21 آذر 1391

سلام پسر گلم ، امروز تصمیم گرفتم برات وبلاگ درست کنم. البته اصلا تو این کار چیزی بلد نبودم. ولی از سر ذوق دارم یاد میگیرم. امیدوارم بتونم لحظه های شیرین زندگیمونو هر چه زیباتر ثبت کنم. هنوز به بابایی نگفتم چیکار دارم میکنم. الان کنجدی من بزرگ شده و تو شکم مامی شش ماه و نیم سن داره. خیلی هم وروجک و شیطون بلاست. حدس میزنم بزرگ شدی هم اینقدر فعال و پر جنب و جوش باشی عزیزم. ...
4 دی 1391