یه خبر خوش
بابا علی به خاطر اینکه تو شهر خودمون سر کار میره خیلی دوست داشت همین جا ادامه تحصیل بده، اما الان دو ساله که متاسفانه قبول نمیشه، چون هم وقت درس خوندن نداره وهم اینکه زمان زیادی میگذره که لیسانسشو گرفته، اما از شما چه پنهون که پا قدم یه فرشته ناز نازی این طلسمو شکست. امروز صبح با عمه بهشته رفته بودم بیرون یه کار بانکی داشتیم. تو بانک موبایلم زنگ خورد، خاله جون بود که یه خبر خوش داشت و البته قول شیرینی رو هم از من گرفت. خبر این بود که بابایی واسه فوق لیسانس دانشگاه قبول شده بود و تا یه ماه دیگه باید ثبت نام میکرد. من از این خبر خیلی خوشحال شدمو زودی به عمه بهشته گفتم و خبرش خیلی زود پیچید. فقط یه خورده نگرانم، از اینکه همزمان با تولد نی نی، بابایی هم دانشجو میشد، البته این خیلی قشنگه ولی برای من یه خورده سخت میشه، تصور کن...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی