کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

دومین اسفند امپراطوری

1393/1/21 22:08
نویسنده : مامان هانی
357 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم مثل یک چشم به هم زدن گذشت و شما یکساله شدی.

1

عزیزم یکی از اتفاقات به یاد ماندنی 12 ماهگیت بارش برفی سنگین و بی سابقه تو شمال کشور بود. صبح که بیدار شدیم زمین و درخت ها سفید شده بودن و فرداش تو کوچه یک متری برف اومده بود طوری که بابایی حتی نتونست ماشینو بیاره تو کوچه. خلاصه مردم خیلی هیجان زده بودن چون ده سالی میشد که اینجا برف نباریده بود. این هم عکس شما با آدم برفی عروس که خاله تو حیاط شون درست کرده بود. البته ما تا سه چهار روز نمیتونستیم بریم بیرون چون ترددی تو سطح شهر نبود و روز آخر که برف ها تا حدودی آب شده بودن رفتیم خونه مادر جون اینها. تا اون وقت آدم برفی دیگه از قیافه افتاده بود...

123

این هم کیان جون وقتی که برق رفته بود و شوفاژ ها خاموش بودن...

4

مناظری از حیاط و اطراف خونه...

1

2

3

4

56

7

8

9

11

اینجا دیگه برف ها تقریبا آب شده بودن...

9

مهربون حالا که 1 ساله شدی میتونی بیاستی ولی زود میشینی. البته اگه دستهاتو رها کنم دو سه قدمی هم به سمتم میای. دیگه کم کم داری راه میفتی...

1

عاشق حموم و آب بازی هستی... مثل نوزادیت که تو حموم آروم بودی...

2

بابایی موهاتو شونه زد و آماده بودیم که بریم خونه عمه گلی...

5

جدیدا وسایل تو کمدتو با اشاره میخوای و وقتی اونا رو میبینی به ما اشاره میدی و با هیجان و اب و تاب میگی اوه ه ه ...

5

یا مثلا با ما حرف میزنی و مثل ما دستهاتو تکون میدی تا ما بهتر منظورتو متوجه بشیم...

6

قربون اون دندونای خرگوشیت برم که هفتمیش هم در اومده...

7

اینجا ژست فوتبالیست ها رو گرفتی. به نظرم خیلی بامزه و جالبه...

8

اینجا باما رو نگاه میکنی. الان میدونی گوش چیه و به ما گوشتو نشون میدی...

8

کیان جون و مهدی کوچولوی 5 ماهه...

6

اینم یه عکس دیگه...

4

اینجا منو بابایی میخواستیم یه عکس خوب از شما بگیریم تا اونو واسه رو کارت تولدت طراحی کنم. که بعد از سی چهل تا عکس یکی رو انتخاب کردم. عکس آماده شده رو بعدا تو تاپیک تولدت میذارم...

1

2

3

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)