کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

راه افتادن کیان جون

1393/2/3 17:13
نویسنده : مامان هانی
371 بازدید
اشتراک گذاری

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فندوقی من، قلقلی من، کیان جون درست از فردای سیزده به در که منو بابایی باهات تمرین کردیم. به این صورت که منو بابایی به فاصله 2 متر از هم نشستیم و شما رو یکی یکی صدا زدیم، از بغل مامان به بابا و همینطور که همزمان تشویقت هم میکردیم فاصلمون رو هم از هم بیشتر میکردیم تا جایی که بعد دو روز فاصله 4 متری رو میرفتی و یک هفته بعد وقتی که خونه عزیز بودیم خودت از رو زمین برای اولین بار بلند شدی  و ترجیح دادی دیگه چهار دست و پا نری و الان که هنوز چهارده ماهت تموم نشده کاملا راه میری و یک هفته ای هست که ندیدم چهار دست و پا بری و کفش میپوشی با هم میریم بازار و گردش. مادر جون میبردت تو کوچه میچرخین، و از اینکه راه میری خوشحالی و گاهی خیلی ذوق میکنی که داری راه میری. دیگه به همه اتاق ها تو چند ثانیه سرک میکشی و چیزهای جدید کشف میکنی. خصوصا یاد گرفتی تا میخوایم بریم بیرون اگه کلاهت یا مانتوی مامان دم دستت باشه میکشیشون رو زمین و میدی به من و با هم زبون شیرینت به من میفهمونی که بریم بیرون...

11

اینجا تولد خاله جون بود که شما کیف پریا رو دستت گرفته بودی و به هیچکس نمیدادی و از اینو به اونور باهاش راه میرفتی. نمیدونم شاید داشتی ادای دختر بچه ها رو در  میاوردی...

22

تو حیاط مادر جون اینا با آقا جون گردش میکنی...

33

آفتاب شده بود و کلاهتو میخواستی در بیاری...

444

نمایی از راه رفتن...

55

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)