روز جهانی کودک مبارک باد
سلام به همه بچه ها. سلام به کیان مهربونم. کوچولوهای ناز ما، فرشته های زمینی کاشکی بزرگ نمیشدین و کودکی رو بارها و بارها تجربه کنید. کاشکی همه بچه های دنیا شاد بمونن...
کودکان مانند ستاره های آسمان هستند.امیدواریم همیشه روی زمین بمانند
مردم موفق امروز ، کودکان جسور دیروز بوده اند. "دیسرائیلی"
شادی؛
تاجی که من در کودکی همواره بر سر داشتم ...
چقدر دلم برات تنگ شده ......
کودکی من ....
کودکی من ....
من بزرگ شده ام
آن قدر که
دلم سادگی کو دکی هایم را می خواهد ...
کاش به زمانی برگردم که تنها غم
زندگی ام شکستن نوک مدادم بود...
همه نگران اين هستند که بچه هايشان به حرف آنها گوش نميدهند
اما نگراني مهمتر اين است که بچه ها هميشه به تماشاي شما مينشينند
اگر روزی می آمد که جهان خواب هیچ کودکی را نمی دید،
بی شک صداقت به آخر می رسید و دوستی ومهربانی،
پشت اندوه های بزرگ بزرگ سالی هامان گم می شد.
ای دبستانی ترین احساس من
============
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
بچههای دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
بچههای دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
.
.
.
.
.
.
.
یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی ، که هرگز باز نخواهند گشت!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی