کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

تولد دو سالگی ثنا جون

سلام. هفته پیش تولد ثنا کوچولو بود. متاسفانه آقا کیان به دلیل شیطنت زیاد خواب ظهرش رو فراموش کرد. حالا اینجا خواب داره، واسه همین گریه میکنه... از راست به چپ: کیان(در حال گریه!!)-مهشید-تینا-ثنا-متین-امیرعلی-مهدی... سمت راستی: مهتا... گیفت ثنا به کیان جون و مامانو بابایی...   ...
5 بهمن 1392

عزیزم 10 ماهگیت مبارک

سلام گل پسرم. ماشاالله الان 10 ماهه شدی و کلی با مزه تر شدی. الان راحت مبلو میگیری و تند تند راه میری، یاد گرفتی که چجوری از حالت ایستاده بشینی. بهت میگیم برق کو؟ سرتو بالا به سمت لامپ میگیری و با انگشت اشاره لامپو نشونمون میدی. یاد گرفتی هود آشپزخونه رو خاموش کنی. ساعت تیک تاکو نشونمون میدی. وقتی از اتاقت میخوایم بریم بیرون و بغلم هستی بهت میگم برقو خاموش کن. کلیدو فشار میدی و خاموش میکنی. گاهی هم بعد از این شیرین کاری ها واسه خودت دست میزنی و تشویق میکنی. بعدش هم خم میشی تا دستگیره در رو بگیری و در اتاق رو میبندی. با مادر جون خیلی قشنگ میشینی توپ بازی میکنی و بعد از هر پرتاپ مادر جون بهت یاد داده که خودتو تشویق کنی. راستی تاب رو خیلی دوست ...
3 بهمن 1392

اولین زمستان امپراطوری کیان

سلام. کیان عزیزم دقیقا آخرین روز 9 ماهگیت رفتیم کلاردشت به مناسبت اربعین امام حسین (ع)، خیلی بهت خوش گذشت. با همه دوست شده بودی. البته با بعضی ها که باهات بازی میکردن خیلی خیلی رفیق شده بودی مثل دایی رحیم مامان. ماشاالله خودش 8 تا نوه داره و فوق العاده بچه دوسته. با بعضی ها هم جور نبودی. نمیدونم چه جوریه!!! خلاصه شانس ما دو روز اول هوا خوب بود ولی بعد اون، صبح که بیدار شدیم دیدیم به به چه برف قشنگی داره میباره. و این اولین برفی بود که دیدی. زنعمو و خاله مامان و مادرجون هم به مناسبت این ایام نذری داشتند. خدا رو شکر که سرما نخوردی. حرف زیاده ولی بهتره بریم سراغ عکس ها... آخرین روز دلم نیومد ازت تو این برف عکس نگیرم. به کمک مادر جون و شو...
3 بهمن 1392

تصاویری از زمستان زیبای کلاردشت

البته این عکس ها مربوط به روستای دوست داشتنیه منه، که کلی باهاش خاطره دارم. عکس های خود شهر کلاردشت (به تازگی شهر شده) رو بخواین تو اینترنت هست. ولی این عکس ها رو هیچ جا نمیتونین پیدا کنین. اگه تونستم سعی میکنم عکس های سه فصل دیگه رو هم بعداً بذارم... عکس های حیاط مادربزرگم... اینجا قسمتی از خونه قدیمی رو میبینید که ان شاالله همیشه پا بر جا بمونه ... قندیل های زیبا... این خونه پدرمه، یعنی بابابزرگ کیان که براش خیلی زحمت کشید. جاش خیلی دنجه... خونه بابابزرگ از زاویه ای دیگر... وقتی مه میاد، جلوش زانو میزنه و وقتی از پنجره پایینو نگاه میکنی انگار رو ابرایی .این عکس مربوط به سال ها پیشه که هنو...
3 بهمن 1392

ترشی لبو

 این مطلب برگرفته از بهار سایت هست، حقیقتش یادم رفت از ترشی درست کردن خودم عکس بگیرم ...   مواد لازم چغندر 2 کیلو سرکه سفید 2 لیوان شکر 2 قاشق غذاخوری یا قند 10 حبه نمک به میزان لازم طرز تهیه: در ادامه مطلب   طرز تهیه: *ابتدا چغندر رو خوب خوب بشورید . *و با شکر و آب یا قند داخل قابلمه بریزید و اجازه بدید تا بپزه. *نکته :چغندر رو طوری بپزید که در نهایت یک و نیم لیوان آب لبو داشته باشید. *نکته : قند باعث میشه تا آب لبو غلیظتر و جا افتاده تر بشه. *بعد از پخت لبوها رو پوست گرفته و حلقه حلقه کنید . *با قالب شیرینی نخودچی لبو ها رو قالب بزنید. *و اضافات اون رو با چاقو خرد کنید. ...
14 دی 1392

جشن دندونی کیان جون

وروجک مامان اولین مرواریدت مبارک عزیزم این کیکته که پسرعمه جواد زحمتش رو کشید و علاوه بر اینکه خیلی خوشگل بود، کم خامه و خوشمزه هم بود. دستش درد نکنه، و اما وقتی کیکو دیدی میخواستی بری جلو و ببینی چیه و اجازه ندادی مادر جون تو صندلیت بنشونتت و چند تا عکس بگیریم. البته این عکس رو قبل از شروع جشن گرفتم، چون احتمال دادم بعداً خوابت بگیره و یه دونه عکس هم نتونیم بگیریم... همه مهمونها کلا 22 نفری بودیم و خدا رو شکر پذیرایی خوب بود. این میز غذاست که توش همه چی هست:دوغ با تزیین دندون کیان، جعبه دستمال کاغذی کیان، نی، ماست لبو، آش، ... نمایی از سفره اون شب... دوست های کیان جون... گیفت بچه ها مسواک و خمیر دند...
14 دی 1392

تصاویری از پشت صحنه جشن دندونی کیان

سلام. عزیزم ببخشید که جشن دندونیت یک کمی دیر شد، ماشاالله انقدر شیطونی وقت نمی کنم به بعضی از کارهام برسم. باور نمیکنی نمیدونم کی شب میشه، کی صبح میشه!! هر کی منو میبینه از اینکه بعد از زایمان چاق نشدم و انقدر زود به وزن قبلیم برگشتم تعجب میکنه. دیگه نمیدونه چقدر سرم شلوغه. از تو چه پنهون یه سری کارها رو خودم میتراشم، آخه اصلاً نمیتونم آروم بشینم، همین الانش هم خیلی کار دارم، وقتی هم که خوابی اگه برسم درس های دکترا رو میخونم تا ان شاالله قبول بشم. خوب داشتم میگفتم جشن دندونیت افتاد 29 آذر، یعنی شب قبل از شب یلدا. واسه همین تزییناتم تلفیقی از این دو تا شد. کاغذ رنگی خریدم و سعی کردم تزیینات به تزیین تولد یک سالگیت که رنگین کمونیه نزدیک باشه ت...
14 دی 1392

نه ماهگیت مبارک

کنجدی مامان قشنگترین اتفاق تو نه ماهگی در اومدن اولین دندونت بود. اولین دندونت مربوط به دندون پیش کناری فک بالا سمت چپ بود که ما دقیقا آخرین روز نه ماهگیت اونو دیدیم. قبلتر از این دندونای پیش میانی فک پایین رو دیده بودیم و اصلاً از دندون بالاییت خبری نداشتیم و فکر کردیم اولین دندونت مربوط به فک پایینه. اجازه نمیدی از دندونای کوچولوت عکس بگیرم. خیلی خوشگلن. یه مسواک نو برات گرفتم و با اون بازی میکنی و لثه هات که میخارن کمکت میکنه. مسواک انگشتی سیسمونیت رو هم خوب میجوی. گاهی انگار لثه هات خونریزی دارن و دهنت سرخ و ملتهب به نظر میاد. خیلی وزن کم کردی ؛ همزمان با دندون در آوردن یه سرماخوردگی بدی هم خوردی. از طرفی ورجه وورجت هم زیاده؛ و الان که ت...
26 آذر 1392